درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
داستان کوتاه
داستانهای کوتاه .عشقی .پند اموز .
سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, :: 18:38 :: نويسنده : الهام قلندران
در کنار همین درخت گیلاس کارنامه شاگرد اول شدنم را دادم به آقا جون و آقاجون منو بوسید زیر همین درخت بود که سعید اومد کارناممو ببینه ،منم بهش ندادم اونقدر کشیدیم تا پاره شد. من گریه کردم و سعید اونا رو بهم چسبوند.
زیر همین درخت بود که سعید بهم قول داد که هیچ وقت منو تنها نمیزاره و من فقط خندیدم.
زیر همین درخت بود که سعید از من خداحافظی کرد و رفت سربازی.
زیر همین درخت بود که اسممو از توی روزنامه پیدا کردم که دانشگاه قبول شده بودم.
زیر همین درخت بود که سعید از من خواستگاری کرد و من در جوابش گفتم بورسیه گرفتم واسه خارج.
زیر همین درخت بود که دل سعید شکست و من بی تفاوت رفتم ،فکر می کردم منتظرم می مونه.
زیر همین درخت بود که بعد از هشت سال وقتی برگشتم مامانم منو در آغوش کشید سعید لبخند زدو منو به دخترش نشون داد،زیر همین درخت بود که منو شکست.
زیر همین درخت بود که به مامانم گفتم که اشتباه کردم که از ایران رفتم،اشتباه کردم که اونجا ازدواج کردم و اشتباه کردم که جدا شدم.
زیر همین درخت بود که مامانم گفت:بعد از رفتم سعید مریض شد و بعد از ازدواجم دوباره مریض شد،اما بعدش با یه درخت خیلی خوب ازدواج کرد.
زیر همین درخت بود که فهمیدم که چقدر اشتباه کردم با غرورم.
و امروز عروسی شادی دختر سعیده و من باز به خاطر غرورم اینجا تنهام.امروز درخت گیلاس می خندید،حق داشت بخندد چون که اون باغرورش خودش را به تباهی نکشیده بود.
پایان نظرات شما عزیزان:
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|